سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر دانشی که خرد تأییدش نکند، مایه گمراهی است . [امام علی علیه السلام]
دفاع مقدس
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم

بنام خدا

اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم

سید سلام!چند هفته ای می شه که نتونستم بیام پیش تو!نمی  دونم چرا؟اصلا دیگه فرصت پیدا نمی کنم که بیام اینجا. 

یادش بخیر اون اوایل هر هفته عصر جمعه که می شد،هر جا که  بودم خودمو به اینجا می رسوندم.و یکی دو ساعت با تو حرف می زدم و بار دلم سبک می شد.ولی حالا دیگه اینطور نیست.دل،دل دیگه ای شده و کم کم داره مغلوب اون چیزایی میشه که سالها پیش ما ضد ارزش بود. 

سید می دونی چیه؟روزگار خیلی عوض شده. دوره ، دوره عقل و خرد  شده و کمتر کسی از عشق حرف میزنه.البته از هوسبازی حرف بسیاره . دوره،دوره نام و شهرت و نشانهای درجه یک و دو و سه شده.بازار روزا و شبای سرشار از عشق و شور جنگ کساد شده.اگر اون موقعها میزان ، تقوا بود،حالا میزان ، پست و پول و پارتی شده.... 

یادمه چند روز پیش ، از بزرگراه شهید گمنام رد میشدم ،(البته نه با دوو یا بنز ،با اتوبوس واحد)برای یه لحظه کلمه «گمنام» که روی تابلو نوشته شده بود،توجهمو جلب کرد.و یکمرتبه خاطره اونروز فراموش نشدنی تو ذهنم زنده شد.حتما می دونی که کدوم روز رو می گم. 

آره،منظورم اولین  روزی که تو رو دیدم.در لحظه های اول که تو رو از پشت استیشن به داخل معراج میاوردند،و من برای شناسایی بالای سرت اومدم،(البته سر که چه عرض کنم) وقتی جستجو کردم که پلاک یا نوشته ای از توی جیبهات برای شناسایی پیدا کنم ، با زحمت یکی دو تا از دکمه های باقیمانده بلوزت رو باز کردم . زیر پیراهنی سفیدتو دیدم که رنگش قرمز شده بود. یکدفعه متوجه جمله ای شدم که زیر پیراهنت نوشته بودی که گفتم حتما اسم و یا نشونه ای باشه که برای شناسایی کمکمون کنه.ولی خوب که دقت کردم دیدم اونجا نوشته بودی:"اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم." 

در یک لحظه مات و مبهوت موندم و تقریبا نا امید از شناسایی .توی اونروز برای اولین بار با کلمه «گمنام»برخوردم.و هر چی که از اونروز می گذره معنای گمنامی برام پیچیده تر می شه.و الان که دیگه تقریبا لاینحل شده.چرا گمنامی؟!! 

یادم نمیره ماهها تو معراج و تو قسمت شهدای گمنام موندی و شناسایی نشدی.شهدا میومدند و می رفتند ولی تو یه گوشه فقط نظاره گر بودی و نا شناخته.خانواده های زیادی برای شناسایی شهیداشون میومدند اما هیچکدوم نتونستند تو رو شناسایی کنند و نشونه ای از تو بیابند. 

یکبار هم به اشتباه تو رو بجای یک نفر مفقودالاثر به قم  بردند . بعد معلوم شد که اشتباه شده .البته اشتباه که نه،تقدیر تو چنین بود که با این تن بی سر به پابوس حضرت معصومه(س)بری و برگردی... 

شهدا میو مدند و می رفتند و تو هنوز مونده بودی.مثل اینکه  تقدیر تو چنین رقم خورده بود که بقول خودت«برای خدا گمنام بمانی»و همینطور هم شد.بعد از ماهها که دیگه امکان نگهداری تو تو معراج وجود نداشت،تو رو آوردیم و تو همین قطع به ابدیت سپردیم.البته اون موقع قبرهای اطراف تو سنگ نداشتند ولی بعد ها متوجه شدم که دو برادر که سید هم بودند در فاصله چند روز به شهادت می رسندو در کنار تو( یکی سمت راست و یکی سمت چپت) می آرمند.از اونزمان به بعد بود که عصر های جمعه به دیدار تو میومدم و زورق طوفانزده روح و روانم رو به ساحل گمنامی تو می رسوندم و آروم می گرفتم.اما هر وقت به اینجا میومدم میدیدم که سنگ مزار تو و این دو سید با آب شسته شده و چند شاخه گل هم روی قبرتون گذاشته شده.به این جهت بود که گفتم تو رو سید خطاب کنم. 

سید جان!خورشید غروب کرده و هوا کم کم داره تاریک می شه. از  بین شاخه های گل یاسی که اون سالها بالای سر ت کاشته ام چراغهای گنبدامام عزیز رو میبینم. که روشن شده اند و صدای روحنواز صوت قران از اون ماذنه عشق به گوش میرسه.یعنی هنگام رفتن بسوی خداست. 

سید! برام دعا کن.دعا کن که تب تجمل و مدگرایی تن نحیفمو نیازاره و ویروس روزمرگی روحمو به محبس تنگ تکرار و عادت نکشونه ... 

با اینکه سالها از اولین برخوردمون گذشته، لکن هنوز من مونده ام و معمای گمنامی تو و اون نوشته جانسوز که :

 «اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم» 

خداحافظ سیدجمال الدین رحیمیان 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بالی ( پنج شنبه 86/5/18 :: ساعت 11:46 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 915
» درباره من

دفاع مقدس

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب